به نام وجودی که وجودم از وجود اوست
الان همه جا پر شده از هشتک های #عید خود را چگونه گذراندی:
اوایل عید من که بهترین ایام من بود چون توی مهمونی خدا بودم .سه روز اول عید اعتکاف بودم
میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست اول بهار ما توی خونه خدا گذشت .
شب اول اعتکاف ساعت یک شب رفتیم جلسه .صحبت های سید انجوی و مناجات حاج حسن جوکار دلامون رو اماده کرد برای اعتکاف خوب .
بعد نماز صبح تا ساعت نه و نیم اینا خواب بودیم که من دیگه هر کاری کردم خوابم نبرد .همین جور داشتم به سقف مسجد نگاه میکردم و فکر می کردم .بعد از چند دقیقه خستم شد از بس فکر کردم یه کتابی همراه خودم اورده بودم کتاب زندگی نامه شهید همت . کتاب رو برداشتم یه نگاهی به اطرافم کردم که کجا برم تکیه بدم و شروع کنم به خوندن کتاب دیدم همه خوابن و جایی هم نیست تکیه بدم .مردی که کنارمون می خوابید یه صندلی تکیه دار داشت شانس خوب من ایشون بیدار بود ازشون اجازه گرفتم و صندلیشون رو گرفتم و شروع کردم به کتاب خوندن .هی کتاب رو می خوندم تا وقت بگذره تا دوستام بیدار بشن ولی من کتاب رو تموم کردن اینا بیدار نشدن .خدا رو شکر بلندگوی اعتکاف شروع کرد به کار کردن و مجری برنامه ها برنامه ها رو اعلام کرد که من هیچی متوجه نشدم چون از باند ها دور بودیم .خوشحال شدم که الان اینا بیدار میشن ولی انگار نه انگار .فقط داداش خودم بیدار شد با اون رفتم دستشویی تا اماده بشیم برا نماز ظهر. فکر کنم توی مسیر محل ما تا دستشویی چندین بار پشیمون رفتن شدیم .
چون خیلی صف دستشویی شلوغ بود نه این که دستشویی کم بودا جمعیت اینقدر زیاد بود که هر چقدر دستشویی باشه هم صف تشکیل میشد .
مجبور شدیم توی صف بمونیم .صف دستشویی شده بود محل احوال پرسی .هی دوستان معتکف که اشنا بودن از اونجا رد میشدن و ما رو می دیدن و می امدن پیش ما .فکر کنم بعد یه بیست دقیقه ما به مقصد رسیدیم ...
یکی از بهترین لحضات اعتکاف برا من وقت نماز هاش بود .
بعد نماز دعای ماه رجب رو می خوندن .خیلی عاشق این دعا هستم .یکی از تاسف های که الان دارم
اینه که خیلی کم روی مضمون این دعا وقت گذاشتم .
خیلی دعای زیبایی هست و همچنین خیلی زیبا می خوند 
 
بعد نماز دوباره رفتیم سر جای خودمان .کارمون شده بود یا پانتومین بازی کردن یا اذیت کردن هم و یا صحبت کردن با هم یا دور زدن در فضای مسجد تا وقت بگذره و یادمون بره گشنگیمون رو .دقیقه های ساعت زودی میگذشتم.
حوالی اذان مغرب بود .یکی از بچه ها کارت ها رو ازمون گرفت و رفت توی صف شلوغ غذا .ما هم رفتیم وضو بگیریم .قید صف دستشویی رو زدم خیلی شلوغ بود فقط رفتم وضو بگیرم .داشتم بر میگشتم که یهو صدای قران خوندن قاری تمام شد و صدای الله اکبر بلند شد .
همین که الله اکبر گفته شد همه انگار که خیلی منتظر همچین لحضه ایی بودن شوت و هورا کشیدن .
صف های نماز رو تشکیل دادیم و دوباره عاشقانه نماز رو خواندیم و بین دو نماز دعای ماه رجب با همان نوا خوانده شد .
بعد نماز رفتیم سر جامون و افطاری کردیم .خیلی گشنم نشده بود و نتونستم تمام غذام رو بخورم .بعد غذا شروع کردیم به میوه خوردن .
در همین حین با هم حرف میزدیم و شوخی میکردیم .میگن توی اعتکاف باید کم حرف بزنی و بیشتر فکر وعبادت کنی ولی کار ما برعکس بود همش داشتیم حرف میزدیم و خوش بودیم کنار هم .برا همین خیلی زود ساعت ها میگذشت .
اون شب شبه عید بود و قرار بود ساعت دوازده و نیم بریم توی صحن مسجد و سال تحویل رو اونجا باشیم .ما خیلی زود تر از وقت تعیین شده رفیتم تا جایی برای تکیه پیدا کنیم .من بودم و داداش گلم .رفتیم کنار یک اسپیلت نشستیم و تکیه دادیم .اول جلسه تلاوت زیبایی خونده شد بعد اقا سید انجوی شروع کرد به صحبت کردن .من هر سال ،سال تحویل حرم امام رضا بودم و سال تحویل رو توی خیابان های امام رضا میگذروندیم ولی امسال چون اعتکاف بود توی خونه خدا سال تحویل بودیم .چند دقیقه به سال تحویل مانده بود من خیلی خسته بودم و احساس خواب الودگی داشتم دو سه بار هم خوابم برد ولی هی بیدار میشدم .اخه میترسیم سال تحویل بشه و من خواب بمونم و سالم پر از خواب باشه .
فکر کنم یه پنج دقیقه مونده بود به سال تحویل به رسم هر سال که ما حرم امام رضا بودیم یه کلیپی پخش کردن که دلا رو راهی مشهد رضا کرد خیلی دلم تنگه امام رضا شد بود در صورتی که دو سه هفته قبل سال تحویل اونجا بودم .
بعد از اینکه دلا راهی حرم امام رضا شد شروع کردن توی بلندگو ذکر سال تحویل رو می گفتن منم تسبیح توی دستم بود قرار داشتم صد بار ذکر رو بگم ولی هی وسطش خوابم می برد و دوباره از اول میگفتم .لحضه های سال تحویل همه داشتم بلند ذکر می گفتن .صدای خوب و بد توی هم قاطی شده بود .خیلی حال خوبی بود .یا قلب قلوب والابصار با مدبر لیل والنهار یا محول حول و الاحوال حول حالنا الا احسن حال .توی بلندگو بلند سال رو تبریک گفتن سال هزار و سیصد و نود و هشت .همه با بقلیاشون با دوستاشوت داشتن مصافحه می کردن و من تنها داداشم کنارم بود
اومد منو بغل کرد و توی گوشم گفت انشا الله سال خوبی داشته باشی بهم گفت انشا الله سال ازدواج سال قبولی المپیاد و سال پر از عاقبت یخیری.
حواسم پرت اون قسمت دعای داداشم شده بود که گفت انشا الله سال ازدواج ،شد که فراموش کردم منم براش دعا کنم بعد که به خودم امدم منم دهنم رو کنار گوشش گذاشتم و شروع کردم باهاش حرف زدن و دعاش کردن.
بعد از چند دقیقه همه منتظر شعار سال جدید بودن که از دو لب رهبر عزیزمون بشنون .پخش زدنده بود .رهبر که شروع کرد صحبت کردن من ناخواسته بلند تا چهره همچون ماهشون رو ببینم .رهبر سال روف سال رونق تولید قرار دادن .و قرار شد فردا ظهر بیشتر در مورد این شعار صحبت کنن .
بعد از صحبت رهبری حاج حسن جوکار شروع کرد به مناجات خوندن خدایی خیلی صفا کردیم .
.من وسط های مناجات دیگه چشمام باز نمیشد و رفتم از صحن مسجد بیرون و رفتم دستشویی.وقتی دیدم هیچکس توی صف نیس انگار کل دنیا رو بهم داد.بعد که وضو گرفتم با اب بسیار سرد دیگه خواب از سرم پرید و رفتم سر جام پتو انداختم روی سرم و ادامه مناجات رو زیر پتو گوش میدادم .
مناجات زیر پتو رو تجربه کردم .موقع سینه زنی که شد جانمازم رو که مثل یه جیب بود از جیبم در اوردم و شروع کردم نماز خوندن .
نمازم تموم شد که دوستام اومدن و همه تازه همو دیده بودیم و شروع کردیم بغل کردن هم سال نو رو تبریک گفتن .
هنوز خیلی مونده بود تا اذان صبح .ما نشستیم دور هم صحبت کردیم هم بحثمون علمی بود هم بحثمون خنده دار بود حسابی می خندیدیم بعد از صحبت کردن یکی از بچه پیشنهاد بازی داد .چهار تا شدیم شروع کردیم به پانتومیم بازی کردن .اینقدر در حین بازی خندیدیم که دل هممون درد گرفت .من در حین بازی حالم خوب نبود چون داداشم همون شب کلیه اش که سنگ داره درد گرفته بود و احساس درد شدیدی داشت.
بعد بازی و اجیل خوردن حین بازی یکی از بچه ها رفت توی صف برا گرفتن غذا .وقتی غذا رو اورد یه چفیه انداختیم و کنار هم غذا رو خوردیم و بعد غذا رفیتم دستشویی برای اماده شدن برای نماز .من از دور وقتی صف دستشویی رو دیدم حالت چهرم عوض شد .همون جا  به خدا گفتم ای خدا یه کاری کن زودی برسیم به نماز .در حین رفتن به دستشویی بودیم یکی جلومون رو گرفت گفت نمیشه برید دستشویی مسجد باید از مسجد خارج بشید برید دستشویی حرم .ما هم همین کار رو کردیم .نمیشه از مسجد خارج بشی مگر برای کار های ضروری .به ما یه کارتی دادن و رفتیم از مسجد به سمت حرم شاهچراغ یه سلامی به اقا دادیم و سریع رفتیم دستشویی .از اینکه صف نبود خیلی خوشحال بودیم .سریع کارامون رو کردیم و رفتیم سمت مسجد .بیرون مسجد پر بود از مسافران نوروزی .خیلی وضع مردم خراب بود .توی حال اعتکاف بودم از یه گوشه ایی سر به زیر وارد مسجد شدم.صف های زیبای نماز رو تشکیل دادیم و نماز صبح رو به جماعت خوانیدم چه حال خوبی بود .بعد نماز دعای ماه رجب خوانده شد.و بعدش دعای زیبای عهد رو که حفظ بودم رو خوندم وبعد راهی خواب شدیم .خاموشی زدن و همه خوابیدن .منم کنار داداش گلم خوابیدم .طرف های ساعت هشت و نیم ،نه بود که بیدار شدم .همه خواب بودن .خیلی صحنه باحالی بود .
 

بعد از اینکه نگاهی به دور و برم انداختم رفتم یه وضویی بگیرم .دیگه فهمیده بودم کی برم که خلوت باشه .وقتی داشتم میرفتم از راه دور دایی عزیرم هم دیدم که بیدار بود به خودم گفتم بعد از وضو گرفتم برم پیشش یه سلام و عید مبارکی بهشون بگم .

و همین کارم کردم .روز دوم همش منتظر این بودم تا ظهر بشه و رهبری بیان صحبت کنن.

توی این مدت یاد حرفی از روحانی راهیان نور افتادم که میگفت :من با یک واسطه از رهبری شنیدم که به ما فرمودند که روی گام دوم انقلاب کار کنید و گفته بودن من روی نوشتن این بیانیه خیلی وقت گذاشتم .روی سخن این بیانیه جوانان هست بیشتر

برا همین به خودم گفتم تا ظهر که قراره رهبری صحبت کنن یک بار این بیانیه رو بخونم .

حاج حسین یکتا میگفت این بیانیه گام دوم انقلاب جوری طراحی شده که دیگه پرچم ظهور رو به بالاترین نقطه خودش برسونیم .

وقتی بیانیه رو خوندم قشنگ فهمیدم وظیفه من الان به عنوان یه فرد منتظر چیه؟

دریافت گام دوم انقلاب

هفت گام این بیانیه یعتی هفت منزل گاه عشق هفت راه رسیدن به یار که روی هر کدام باید حسابی کار کرد .

بعد که حسابی روی این بیانیه فکر کردم موقع اذان ظهر شد .توی بلند گو اعلام شد توسط مجری اعتکاف که نماز جماعت به امامت اقای دژکام

نماینده ولی فقیه و امام جمعه شیراز برگذار و بعد نماز ایشان صحبت می کنن .

بعد نماز عصر رفتم جایی رو پیدا کردم که تکیه بدم و گوش بدم به حرف های اقای دژکام .ایشون روی گام دوم انقلاب صحبت کردن و به سه کار ما را دعوت کردن و در مورد هر کدام جدا صحبت کردن 1.صبر2.ذهد 3.تلاش و کوشش مجاهدانه

بعد از اتمام صحبت رفتیم یکم استراحت کردیم تا اماده بشیم برای صحبت رهبری

رفتم جلوی صحن مسجد نشستم تا بهتر گوش کنم .

خیلی تاسف خوردم چرا یه قلم با کاغذ نیاوردم تا نکات مهم رهبری رو ثبت کنم

رهبری صحبت های خودشون رو به چهار بخش تقسیم کردن

یک موضوع درباره‌ی سال جاری است یعنی همین سال ۱۳۹۸؛ یک موضوع به مناسبت و درباره‌ی مسائل غرب و مسائل ما با دولتهای غربی است؛ موضوع سوّم درباره‌ی اقتصاد و شعار امسال است که عبارت باشد از شعار رونق اقتصادی؛ و موضوع آخر و چهارم، سخنی است با جوانان عزیزمان درباره‌ی مسائل کشور، مسائل آینده، و مسائل انقلاب.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/42058/13980101_25076_16k.mp3

.عصر توی شبستان مسجد جلسه ای زیبایی برای سال تحویل تدارک دیده بودن قاری بین المللی دعوت کرده بودن .همسر شهید صحبت کرد .من خیلی حال رفتن نداشتم .بیرون شبستان داشتم گوش میدادم .

ولی بعد که بچه ها تعریف می کردن پشیمون شدم .بچه ها میگفتن که مراسم عقد هم بوده و خیلی باحال بوده و همچنین مراسمات دیگری.

وقت نماز مغرب و عشا رفتیم تجدید وضو دوباره رفتیم بیرون مسجد و کارت گرفتیم رفتیم حرم smiley

زودی برگشتیم نماز رو خوندیم با تمام صفای خودش.

قرار شده بود بریم در جمع بچه های دیگر و دوستان که جای دیگری نشسته بودیم غذا بخوریم .با اونا حدودا یه بیست نفری میشدیم .اونجا نمی دونم چجوری ولی خیلی غذا گیرمون میومد .بعد غذا همه نشستن بچه ها و دو تا گروه شدن و یه پانتومیم بسیار باحال و سخت برگذار کردن .

ولی من بازی نکردم چون داداشم هنوز کلیه اش درد میکرد و احساس درد داشت رفتم پیشش تا احساس تنهایی نکنه .چون شنیده بودم بهترین درمان هر دردی عشق و محبته .

شب ،شب شهادت بانو زینب کبری بود .از حاج مهدی سلحشور و حاج رضا بذری دعوت شده بود برا جلسه امشب .

ما زودی رفتیم تا جایی پیدا کنیم برا تکیه دادن ولی متاسفانه پیدا نکردیم .داداش جوادم خیلی نیاز داشت جایی تکیه بده برا همین برگشتم رفتم همون صندلی مرده رو اوردم بهش دادم وقتی بر گشتم دیگر جایی برای خودم نبود که بشینم برا همین رفتم بیرون سر جای خودم نشستم و قرار شد سخترانی که تموم شد یرم داخل اگه جا شد .

وقتی جلسه شروع شد و سید شروع کرد به صحبت کردن چند تا از بچه های مسجدمون به عنوان مهمان اومدن پیشمون

گرم صحبت بودیم که اصلا حواسمون به جلسه نبود و هیچی از سخنرانی رو نشنیدیم .

بعد که حاج مهدی شروع کرد به مناجات اینگار فنر برخواستم و سریع رفتم داخل

نمی دونم چرا ولی انگار ادم های بهت زده اصلا حال جلسه رو نداشتم ولی اینقدر حاج مهدی زیبا مناجات می کرد که نمی تونستم برم

بعد مناجات حاج رضا بذری یه مناجات و روضه زیبایی خوند و بعدش شروع کرد به مداحی ،خدایی صدای زیبایی دارند ایشون و سبک های زیبایی برای مداحی میسازن

🔰روضه و مناجات | مهدی سلحشور
🔘http://bit.ly/2HNL1H5

🔰روضه و مناجات | رضا بذری

🔘 http://bit.ly/2CxK963

روز سوم روز اعمال ام داوود بود ساعت ده که بیدار شدیم رفتیم که اعمال ام داوود رو انجام بدیم .روز جمعه بود قرار بود بعد نماز جمعه ما هم نماز جماعت برگذار کنیم .نماز خوندیم و اعمال ام داوود رو مردم انجام دادن ولی من سررسیدم رو برداشتم رفتم توی یه حجره ایی نشستم و برا خودم سالم رو برنامه ریزی کردم و بیشتر هدفم این بود که بتونم گام های رهبری رو امسال انجام بدم .

بعد از اعمال ام داوود جلسه ی وداع برگذار شد ولی من بازم نشستم فکر کردن و نوشتن برنامه امسالم توی خونه خدا .

نزدیک های نماز مغرب وعشا بود خیلی حالم گرفته بود.خیلی زود گذشت .میرفتم گوشه ایی مینشستم و گریه می کردم .وقتی اذان رو گفتم اخرین نماز اعتکاف رو هم خونیدم

اخرین دعای ماه رجب رو هم خوندیم .اعتکاف هم تموم شد .من دوست نداشتم دل بکنم .حالم گرفته بود .بعد نماز یه چند دقیقه ایی پای سجاده نشستم به راز و نیاز

وقتی داشتم بر میگشتم حال بچه ها رو نگاه می کردم

لحضات خداحافظی :

 

وداع با اعتکاف crying