بسم الله الرحمن الرحیم

روزهایم سپری می شد،داشتم در این شهر آلوده و پر از آلاینده گناه سر می کردم که ناگهان کسی مرا به سفری به شهر پاکی ها سفری از جنس نور دعوت کرد .(جریانش مفصله که اصلا چجوری رفتم ،خودم هم باورم نمیشد )بدون هیچ امادگی راهی شهر نور و زیبایی شدم .به این جمله راوی بزرگ حاج حسین یکتا ایمان اوردم که همیشه میگفت :این سفر نه رزقه نه روزی فقط دعوته .واقعا مرا دعوت کرده بودن تا مرا سر سفره پاکیزگی قراربدهند و به قول حاج حسین یه چیزی به کامم بچکونن .قبل از این سفر سردرگم بودم و روزم رو به راحتی شب می کردم بدون هیچ هدفی بدون هیچ دغدغه ایی و بدون هیچ انگیزه ایی ،و به معنای واقعی کلمه خیلی احساس تنهایی میکردم و خیلی توی خودم بودم .

خسته شده بودم تا اینکه شهدا منو دعوت کردن و منو راهی سفر راهیان نور کردن .

توی مسیر همش داشتم این نوا رو گوش میدادم .من علاوه بر خودم ده تا دانش آموزی که یه جوری من مربیشون بودم رو هم با خودم بردم، اینجوری بگم شهدا به واسطه این ده تا دانش اموزی که اصلا بویی از شهدا نبرده بودن منو هم دعوت کرده بودن .این بچه ها خیلی اوضاشون خراب بود اینگار نه انگار داریم میریم به جای معنوی انگار داریم میریم سفر شمال .خلاصه ما توی راه هم بازی کردیم هم بحث علمی کردیم و هم یه دوره اعتقادی هم گذاشتیم که بچه ها خوب استقبال کردن .
تا اینکه رسیدیم به مناطق جنوب .ما تقریبا همه مناطق جنوب رو توی این سه چهار روز رفتیم که من فقط از چهار جایی که واقعا برا من بهترین جاهای دنیا بود تعریف می کنم .اولین جا اروند رود هست .من قبلا رفته بودم توی مسیر رسیدن به کنار اروند من با بچه ها صحبت می کردم و از این رود وحشی که وحشی ترین رود جهان است صحبت کردم و اینکه گذشتن از این رود خیلی سخته و اینکه در دفاع مقدس یکی از معجزات شهدا ،که ثمره ایمانشان بود همین گذشتن از این رود خروشان و وحشی هست .این رود ظاهری ارام ولی باطنی طوفانی  داره .وقتی رسیدیم به کنار رودخانه حاج حسین کاجی یکی از معروف های روایتگری شهدا شروع کرد صحبت کردن اینقدر زیبا صحبت کرد که همون بچه هایی که بویی از شهدا نبرده بودن اروم اروم اشک از گوشه های چشمشان سرازیر شد .پیشنهاد میکنم حتما صوت صحبت های ایشون رو گوش کنید .دومین جا شلمچه بود .غروب شلمچه هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه نماز مغرب و عشا رو اونجا خوندیم و راهی شدیم بریم برای شنیدن صحبت کسی که راه رو من از صحبتاش پیدا کردم پیشنهاد می کنم چشم سرتون رو ببندید و چشم دلتون رو توی شلمچه باز کنید و گوش کنید به صحبت های حاج حسین یکتا .ادرس دریافت صوت ،در کانال راوی مدیا است توی تلگرام با موضوع شب های بله برون .
سومین جا پادگان میشتاق بود توی مسیر رسیدن به این پادگان یک روحانی با چهره زیبا و پر ز محبت وارد اتوبوس ما شد و چیزهایی میگفت که هر کدام مرحم دردهای عمیق و نهفته ی سینه من بود .شروع کرد به صحبت کردن و سخن خودش رو با یک سوال شروع کرد :اینکه ما به چه علتی خلق شده ایم ؟ همه جوابی میدادند ولی حاج اقا جوابشون رو میداد و ثابت می کرد که این نیست .خیلی طول کشید و کسی جواب اصلی مد نظر حاج اقا رو نگفت خسته شده بودیم و تشنه جواب بودیم و در همین حین یکی از بچه های من با حالت عجیب و بغض الودی گفت :اخه خدا خیلی ما رو دوست داره و برا همین ما رو خلق کرده این چیزی جز یک محبت بسیار شدید نمی تونه باشه .واقعا هم راست میگقت .به اون پسر قبطه خودم چون معلوم محبت خدا رو جدی درک کرده ولی من که این همه ادعای مذهبی بودنم میشد به این اشد محبت نرسیده بودم .اینقدر درگیر دنیا بودم و بیخیال از دور برم که نفهمیده بودم چقدر خدا منو دوست داره و چقدر محبت کرده که منو خلق کرده .همه چیز را در اختیار من قرار داده.جایی خوانده بودم که می گفت :اگر پرده های حقایق کنار برود و محبت خداوند به بنده خویش معلوم شود بنده از شدت محبت جان میدهد .همام یکی از یاران امام علی یک سخن امام علی ع را درک کرد از شدت محبت همان جا جان داد ولی من چی ؟من با اینکه میدونستم چقدر خدا منو دوست داره که حد نداره باز در محضر خدای بزرگ گناه میکردم .چقدر انسان باید بی احساس باشد که این همه محبت الهی که بسیار واضح هست رو ببینه و در عوضش گناه کنه.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند/ فرزند و ایال و خانمان را چه کند / دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی /دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
خدایا من را ببخش که بنده خوبی نبودم تو همیشه خوبی میکردی به من ولی من بیخیال بودم .زندگیم مانند گاوی شده بود که برای آسیاب دور خودش پر می خورد .من فراموش کردم ولی تو هی مرا صدا میزدی که به من یاد اوردی کنی که فقط خودتی که باید بهت رو بیاورم نه چیز دیگری.
نمونه اش همین راهیان نوری که رفتم و آن وسیله و ابزاری که توی این راه به من دادی که بهتر بهم یاداوری کنی .
اونجا فهمیدم شهدا به معنی واقعی کلمه عاشق تو بودن و جز تو چیز دیگری رو نمی دیدند واقعا هم همینه در این جهان چیزی جز تو نیست و هر چیزی جلوه ایی از توست و تو را نمایان میکند .این پنجره های رنگی قدیمیا رو دیدید ؟وقتی نور خورشید بهش میتابه به چند رنگ در میاد .خدا هم مانند خورشیده تابیده و جلوه هایی رو نمایان کرده یکی شده کوه یکی شده بدن انسان و ... در دل هر ذره بشکافی خدایی بینی و این جاست که باید گفت که چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید .
سوال دوم حاج اقا این بود ما برای چی زندگی می کنیم ؟ دوباره شروع شد به جواب دادن بچه ها .بعضی ها جدا جواب خوبی میدادند .ولی جدا شده از خودمون ببپرسیدم برای چی زندگی می کنیم ؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نوشته عین صاد